معنی نرمی و سستی

مترادف و متضاد زبان فارسی

نرمی

لینت، سستی، صافی، رفق، مهربانی، نرم‌خویی،
(متضاد) سختی


سستی

اهمال، بی‌ثباتی، تزلزل، تعلل، بی‌حالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن، نرمی،
(متضاد) سختی، تنبلی، کاهلی، تامل، درنگ

لغت نامه دهخدا

نرمی

نرمی. [ن َ] (حامص) ملاست. (ناظم الاطباء). مقابل زبری. (یادداشت مؤلف):
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
پنجم ز ره دست بساوش که بدانی
نرمی و درشتی چو ز خر خار گران را.
ناصرخسرو.
|| نعومت. رخاصت. (یادداشت مؤلف):
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
|| مقابل خشکی. تری. تازگی. فرمان پذیری. انعطاف پذیری. مقابل سختی و خشکی، در ترکیباتی چون: نرمی انبان. نرمی چرم. نرمی عضلات. نرمی نان. || لطافت. رقت. نازکی. مقابل کثافت:
هم اوبه نرمی باد و هم او به تیزی آب
هم او به جستن آتش هم او به هنگ تراب.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| صفا و همواری که بعد از حالت خشونت و ناهمواری حاصل شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || همواری. جلا. (ناظم الاطباء). صاف و صیقلی بودن. || رفق. (منتهی الارب) (مجمل). مداراه. (منتهی الارب). لطف. (مهذب الاسماء). ملایمت. (ناظم الاطباء). ارفاق. مرافقت. ملاینت. ملاطفت. مدارا. مدارات. خوش رفتاری. (یادداشت مؤلف). مقابل ستم و زور و جبر و تندی و خشونت:
به نرمی بسی چیز کردن توان
که بستم ندانی بکردن تو آن.
ابوشکور.
به نرمی برآردبسی چیز مرد
که آن برنیاید به جنگ و نبرد.
ابوشکور.
به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
به گاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
که تندی و تیزی نیاید به کار
به نرمی برآید ز سوراخ مار.
فردوسی.
بردار درشتی ز دل خصم به نرمی
کز دنبه به نضج آید ای دوست مغنده.
عسجدی.
به نرمی چو کاری توان برد پیش
درشتی مجوئید زاندازه بیش.
اسدی.
هم از نرمی بسی دل رام گردد
ز تندی پخته ها بس خام گردد.
ناصرخسرو.
گرفته کینه و مهرت به نرمی و تیزی
همی کشید عنان و مهار آتش و آب.
مسعودسعد.
من کرده درشتی و تو نرمی
از من همه تندی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.
سعدی.
به نرمی چو حاصل نگردد مراد
درشتی ز نرمی در آن حال به.
؟
|| ادب. آهستگی:
چنین است گردنده ٔ گوژپشت
چو نرمی نمودی بیابی درشت.
فردوسی.
نخستین به نرمی سخنگوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش.
فردوسی.
چو نزدش بوی بسته کن چشم و گوش
بر او جز به نرمی زمانی مکوش.
اسدی.
به نرمی گفت کای مرد سخنگوی
سخن در مغز تو چون آب در جوی.
نظامی.
|| بردباری. صبر. حوصله. (ناظم الاطباء). آهستگی. بی شتابی.تأنی. آرامی. (یادداشت مؤلف).
- نرمی نمودن، ملایمت کردن. بردباری نمودن. با صبر و حوصله کاری کردن. (ناظم الاطباء).
|| کندی. آهستگی. بی شتابی:
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
نظامی.
|| آهستگی. تدبیر. چاره گری:
به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل
که کُه را به نرمی کند پست باران.
ناصرخسرو.
دست چون ماند به زیر سنگ سخت
جز به نرمی کی توان بیرون کشید.
مسعودسعد.
چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار خون از سپاهی مبار.
سعدی.
|| رقت. نازکی.
- نرمی دل، رأفت. مهربانی:
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
دقیقی یا عنصری.
|| لینت. روانی. (یادداشت مؤلف). || سلاست. (یادداشت مؤلف). روانی. همواری: همچنانکه گردون کشان و خراس بانان جایگاه گردش چوب گردون و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن به نرمی بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || سهولت. آسانی. آسایش. مقابل سختی. ضد سختی. (یادداشت مؤلف):
جز ایشان را که رخت از چشمه بردند
ز نرمی ها به سختی ها سپردند.
نظامی.

نرمی. [ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، در 14هزارگزی جنوب شرقی نیشابور، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 103 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سستی

سستی. [س ُ] (حامص) مقابل چستی. (آنندراج). ضعف و ناتوانی و کم زوری و عدم توانایی. (ناظم الاطباء). فتور.فترت. (دهار). استرخاء. (بحر الجواهر):
ز باریکی و سستی هردو پایم
تو گویی پای یا تار تنندوست.
آغاجی.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غَرَن.
ابوالعباس.
به تیزی و سستی بکار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که اسبم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند.
فردوسی.
در این آخرها لختی مزاج او بگشت و سستی بر اصابت رایی بدان بزرگی... دست یافت. (تاریخ بیهقی).
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 262).
تا توانی مکش ز مردی دست
که بسستی کسی ز مرگ نجست.
مسعودسعد.
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کز آن صورت ندادش کس درستی.
نظامی.
که سختی و سستی برین بگذرد
بماند بر او سالها نام بد.
سعدی.
|| تهاون و کاهلی و تنبلی. (ناظم الاطباء):
بدانید یکسر کزین رزمگاه
بسستی اگر باز گردد سپاه.
فردوسی.
بکردیم سستی بجنگ اندرون
برین برگوا داور رهنمون.
فردوسی.
چو دشمن بجنگ تو یازید چنگ
شود چیر اگر سستی آری بجنگ.
اسدی.
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی. خواجه عبداﷲ انصاری.
ندانی گه غله برداشتن
که سستی بودتخم ناکاشتن.
سعدی.
|| عدم قدرت بر جماع. || درنگی و نرمی. || بطوء و عدم سرعت. || تأمل. || غفلت. || کسالت. (ناظم الاطباء).


چرب و نرمی

چرب و نرمی. [چ َ ب ُ ن َ] (حامص مرکب) چربی و نرمی. ملاطفت و مهربانی. تواضع و فروتنی. || تملق و چاپلوسی. زبان بازی.اظهار عجز و فروتنی از روی ریا و فریب:
ز چرب و نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو.
صائب.


چرب نرمی

چرب نرمی. [چ َ ن َ] (حامص مرکب) نرمی و ملایمت و حلم و نرمدلی. || نزاکت و لطافت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

سستی

بی‌دوام بودن،
ضعف، ناتوانی،
[مجاز] تنبلی،
[مجاز] نرمی و آهستگی،

فرهنگ فارسی هوشیار

نرمی

‎ نرم بودن. یانرمی گوش. نرمه گوش، مهربانی لطف. یابه نرمی. بامهربانی: اگرنادان بوحشت سخت گوید خردمندش بنرمی دل بجوید. (گلستان. قر. ‎ 127)


سستی

‎ نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطو ء آهستگی، تامل درنگ.

فرهنگ معین

سستی

ناپایداری.2- ناتوانی، نرمی، تنبلی، تأمل، درنگ، کندی. [خوانش: (سُ) (حامص.)]

معادل ابجد

نرمی و سستی

836

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری